مینویسم من که عمری با خیالت زیستم / گاهی از من یاد کن ، اکنون که دیگر نیستم
***
گفتی محبت کن برو ، باشد خدا حافظ ولی / رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم .
***
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق ز دستم برود . .
***
پایان حکایتم شنیدنی است ، من عاشق او بودم و او عاشق او . ..
***
نه بلبل خواهد ز بوستان ها جدائی / نه گل دارد خیال بی وفائی
ولیکن چرخش چرخ ستمگر / زند بر هم رسوم آشنائی . . .
***
دفتر بغض مرا باز کنید که دلگیرم / حدیث غم مرا بخوانید که از گریه سرازیرم . . .
***
بگذار بگریم چون ابر در بهاران / کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کس درد جدائی چشیده باشد / داند که سخت باشد قطع امیدوارن . .
***
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟ / تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد / یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار / خسته از این زندگی با غصه های بی شمار . . .
***
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی / گفتمت نا مهربانی دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر / کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی. . .